یا ابا صالح المهدی ادرکنی

اللهم عجل لولیک الفرج
  • خانه 
  • تماس  
  • ورود 

شفای مرجع شیعه

02 شهریور 1395 توسط یا ابا صالح

شفای مرجع شیعه
شیخ حر عاملی صاحب كتاب با عظمت وسائل شیعه كه از علمای برجسته و مراجع عالیقدر شیعه بود و بسال 1104 ه‍.ق در مشهد رحلت كرد و در مدرسه میرزا جعفر جنب صحن مقدس حضرت رضا (علیه السلام) دفن گردید. در كتاب اتباه الهداه نقل می كند: من هنگامی كه ده ساله بودم ، به بیماری سختی گرفتار شدم ، به گونه ای كه بستگانم یقین كردند كه دیگر خواهم مرد، برایم گریه می كردند، و خود را برای سوگواری من مهیا می نمودند. در بین خواب و بیداری بودم كه ناگهان دیدم پیامبر (صلی الله علیه وآله) و دوازده امام (علیهم السلام) در كنار بسترم حاضرند، سلام كرده و با یك یك آنها مصافحه نمودم و میان من و امام صادق (علیه السلام) سخنی به میان آمد، ولی فراموش كردم جز آن كه یادم هست ، آن حضرت برای من دعا كرد، تا اینكه بر ولی الله اعظم امام زمان (عج) سلام كردم و مصافحه نمودم و گریه كردم ، و عرض كردم : ای مولای من ، می ترسم در این بیماری بمیرم ، ولی هدفی كه در علم و عمل دارم بدست نیاورم . به من فرمود: نترس ، خداوند تو را شفا می بخشد، و عمر طولانی خواهی داشت ، در آنوقت ، كاسه ای كه در دستش بود به من داد، من از آب آن كاسه آشامیدم ، در همان لحظه سلامتی خود را دریافتم ، و بیماری به طور كلی از من دور شد.
داستان صاحبدلان / محمد محمدی اشتهاردی

 نظر دهید »

اعدام دو جنایت كار

02 شهریور 1395 توسط یا ابا صالح

اعدام دو جنایت كار

یكی از اصحاب و شاگردان امام صادق علیه السلام ضمن پرسش های متعدّدی از آن حضرت سؤال كرد: وقتی امام زمان علیه السلام در شهر كوفه برنامه خود را اجراء نماید، به كدام شهر رهسپار خواهد شد؟ فرمود: به مدینه جدّم رسول اللّه صلی الله علیه و آله مراجعت می نماید؛ و چون حضرت - ولی عصر عجّل اللّه تعالی فرجه الشّریف - وارد مدینه منوّره گردد حوادثی عجیب رخ می دهد؛ مؤمنین در شادكامی و سرور قرار خواهند گرفت و كافران در ذلّت و بدبختی خواهند بود.
سپس حضرت وارد مسجدالنّبی می شود و كنار قبر جدّش رسول اللّه صلی الله علیه و آله می آید و با صدای بلند می گوید: ای جمع خلایق ! آیا این قبر جدّم رسول اللّه است ؟ خواهند گفت : آری ، ای مهدی آل محمّد! پس از آن اظهار می فرماید: چه كسانی كنار قبر او قرار گرفته اند؟
گویند: دو هم نشین او، ابوبكر و عمر كنار آن حضرت دفن شده اند.
امام زمان (عجّ) با این كه از واقعیّت امر آگاه است ، مطرح می نماید: چرا از بین تمام امّت فقط این دو نفر اینجا دفن شده اند؟ آیا احتمال نمی دهید كه كسانی دیگر دفن شده باشند؟
در جواب گویند: غیر از آن دو نفر كسی دیگر كنار حضرت رسول دفن نشده است ، چون كه آن دو خلیفه آن حضرت بوده اند. بعد از آن می فرماید: آیا كسی از شماها در این موضوع - و دفن آن دو نفر - شكّ و شبهه ای ندارد؟ همه خواهند گفت : خیر. و چون مدّت سه روز از این جریان بگذرد، دستور دهد تا نبش قبر كنند و جسد آن دو نفر را از قبر درآورند، بدون آن كه تغییری در شكل و قیافه آن ها پدید آمده باشد؛ و سپس دستور می دهد: جسد هر دو نفرشان را بر درختی خشك آویزان كنند؛ و آن درخت سبز و دارای میوه گردد و كسانی كه ولایت و حكومت آن ها را قبول داشته اند، گویند: این دو نفر، چه افراد شریفی بوده اند؛ اكنون حقّ بر همگان آشكار شد و ما پیروز گشتیم .
بعد از آن ندائی از طرف حضرت مهدی (عجّ) به گوش همگان می رسد: دوستداران این دو نفر هر كه هست ، سر جای خود بایستد و آن هائی كه مخالف این دو می باشند، در سمتی دیگر قرار گیرند. چون جمعیّت از یكدیگر جدا شوند، به دستور آن حضرت ، باد سیاه و وحشتناكی می وزد و آن دو جسد را با تمام علاقه مندانشان به همراه درخت می سوزاند. سپس حضرت دستور می دهد تا آن دو جسد سوخته شده را فرود آورند و به اذن و اراده خداوند زنده می شوند و اجتماعی عظیم از اقشار مختلف گرد هم آیند.
بعد از آن ، حضرت ضمن خطبه ای مفصّل تمام جنایت ها و ظلم هائی كه از حضرت آدم به بعد شده ، برای جمعیّت بازگو می فرماید تا آن موقعی كه به خانه حضرت فاطمه زهراء سلام اللّه علیها و امیرالمؤمنین امام علی علیه السلام حمله كردند و در خانه را آتش زدند و محسن آن حضرت را بین در و دیوار سقط كردند. و جریان كربلاء و شهادت امام حسین علیه السلام و یارانش و نیز اسارت اهل بیت ش را، همچنین به شهادت رسیدن تمامی ائمّه و ذراری آن ها و تمام ظلم و جنایاتی كه بر علیه مؤمنین انجام گرفته است و نیز عمل های زنا كه در جامعه واقع شده - تا زمان ظهور امام زمان علیه السلام - به تمامی آن ها اشاره می نماید. و چون همه ظلم ها و جنایت ها را برشمارد، با دلیل و برهان بر علیه آن دو نفر اثبات می نماید و آنها نیز می پذیرند و اعتراف می كنند.
پس از آن كه اعتراف كردند، هر دو نفرشان را مؤاخذه و قصاص می كند و دستور می دهد: آن ها را دار بزنند و در آن هنگام آتشی از درون زمین خارج می گردد و آن ها را می سوزاند، سپس باد شدیدی می وزد و خاكستر آن ها را متلاشی و پراكنده می كند.

چهل داستان و چهل حدیث از امام زمان(ع)/ عبدالله صالحی

 نظر دهید »

فتنه‌های بحران‌ساز آخرالزّمان

02 شهریور 1395 توسط یا ابا صالح

 فتنه‌های بحران‌ساز آخرالزّمان

فتنه را در لغت، امتحان و آزمودن معنا کرده‌اند. این واژه معمولاً درباره آن دسته از امتحاناتی به کار برده می‌شود که با تلخی و سختی همراه است.
در «قرآن کریم»، این واژه برای همین معنا، بستن راه و بازگرداندن از مسیر حق، شرک و کفر افتادن در معاصی و نفاق، اشتباه گرفتن و تشخیص ندادن حق از باطل، گمراهی، کشتار و اسارت، تفرقه و اختلاف میان مردم و … به کار رفته است.
حضرت علی(ع)، منشأ فتنه‌ها را چنین بیان نموده‌اند:
«همانا از دو خصلت بر شما هراسانم؛ پیروی از هوای نفس و آرزوی طولانی، امّا پیروی از هوای نفس از حق باز می‏دارد و امّا آرزوی دراز، آخرت را در طاق نسیان می‏نهد. همانا دنیا، پشت‌كنان، كوچ كرده و می‏رود و آخرت، كوچ كرده و به سوی ما می‏آید و هر كدام را فرزندانی است. پس شما از فرزندان آخرت باشید و از فرزندان دنیا نباشید؛ زیرا امروز كار هست و محاسبه نیست و فردا محاسبه هست و كار نیست و همان فتنه‏ها و آشوب‏ها از هواپرستی آغاز می‏شود و از احكام بدعت و خود پرداخته، شروع می‏گردد. در این احكام خود پرداخته با خدا مخالفت می‏شود و مردانی در عهده‌دار شدن آنها، به جای مردانی دیگر می‏نشینند.
اگر حق خالص در میان بود، اختلاف به چشم نمی‏خورد و اگر باطل محض در میان بود، بر هیچ خردمندی پوشیده نمی‏ماند؛ لیكن مشتی از حق و مشتی از باطل برگرفته شده و با هم آمیخته گردیده و اینجاست كه شیطان به دوست‌داران خود چیره می‏گردد و كسانی رهایی می‏یابند كه از طرف خداوند، عاقبت نیكی برای آنها رقم خورده باشد.
همانا من از رسول خدا(ص) شنیدم كه می‏فرمود:
«چگونه خواهید بود، زمانی كه فتنه‏ای شما را در برگیرد كه در آن كودكان بیش از آن به نظر می‏رسند كه هستند [سنّ و سالشان بیشتر به نظر می‏رسد] و جوانان به پیری می‏رسند. مردم به كژراهه می‏روند و آن را چونان سنّت خویش می‏گزینند و هر گاه بخشی از آن به روش درست تبدیل گردد، گفته می‏شود سنّت دگرگون شده است و این در نظر مردم كاری زشت آید و در پی آن، بلایا شدّت یابند و نسل به اسارت برده شود. سپس فتنه و آشوب آنان را بكوبد؛ چنان كه آتش هیزم را می‏كوبد و آسیاب طعمه خود را. آنها دین می‏آموزند؛ امّا نه برای خدا و دانش می‏جویند؛ امّا نه برای عمل و به وسیله كار آخرت، دنیا را می‏طلبند.»
در بیانات آن حضرت، صحبت از فتنه فراگیری است که در آخرالزّمان، میان تمام مسلمانان رخ می‌دهد که تا زمان ظهور ادامه می‌یابد:
از پیامبر اکرم(ص) شنیدم که فرمود:
«جبرئیل به نزدم آمد و گفت: یا محمّد! به زودی در امّتت فتنه به پا خواهد شد. پرسیدم: چگونه از آن می‌توان خارج شد؟ گفت: در کتاب خدا خبر پیشینیان و آنها که پس از شما می‌آیند و حکم (آنچه) ما بین شما (رخ می‌دهد) آمده است. فاصل میان حقّ و باطل است و هزل نیست، هر ستم‌کاری که بدان عمل نکند، خداوند او را در هم می‌شکند و هر کس جز در آن به دنبال هدایت باشد، خداوند گمراهش خواهد ساخت. ریسمان محکم الهی و ذکر حکیم و صراط مستقیم است.»
در دیگر روایات حضرت امیر(ع)، دسته نجات یابنده را خود و شیعیانشان و تمام پیروان خویش، معرفی نموده‌اند.
«رسول خدا(ص) به من فرمود: «شبی كه مرا به آسمان‌ها بردند، قصرهایی دیدم كه از یاقوت سرخ و زبرجد سبز و درّ و مرجان و طلای خالص بود، كاه‌گل آنها از مشك خوشبو و خاكش از زعفران و دارای میوه و نخل خرما و انار بود و حوریه‏ و زن‌های زیبا و نهرهای شیر و عسل كه بر روی درّ و جواهر می‏گذشت و در كنار آن دو نهر خیمه‏ها و غرفه‏هایی بنا شده بود و در آنها خدمت‌كارها و پسرانی بودند و فرش‌هایش از استبرق و سندس و حریر بود و طناب‌هایی در آنها بود. گفتم: «ای حبیب من، جبرئیل! این قصرها از آن كیست؟ و قصّه آنها چیست؟» جبرئیل گفت: این قصرها و آنچه در آن است و چندین برابر آن، مخصوص شیعیان برادرت و جانشین تو، پس از تو بر امّت علی است و ایشان را در آخرالزّمان به نامی كه دیگران را آزار دهد، بخوانند. آنها را رافضه (واگذارندگان) خوانند، در صورتی كه این نام برای آنان زینت است؛ زیرا ایشان باطل را واگذارده و به حق چنگ زده‏اند و سواد اعظم اینانند و اینها مخصوص شیعیان فرزندت حسن، پس از اوست و برای شیعیان برادرش حسین، پس از اوست و برای شیعیان فرزندش علیّ بن الحسین بعد از اوست و برای شیعیان فرزندش محمّد بن علی پس از اوست و مخصوص شیعیان فرزندش جعفر بن محمّد پس از اوست و برای شیعیان فرزندش علیّ بن الحسین بعد از اوست و برای شیعیان فرزندش محمّد بن علی بعد از او و برای شیعیان فرزندش حسن بن علی پس از او و برای شیعیان فرزندش محمّد المهدی پس از اوست. ای‏ محمّد! اینان امامان پس از تو نشانه‏های هدایت و چراغ‌های روشن در تاریكی‏ها هستند، شیعیانشان تمامی فرزندان تو هستند و دوست‌داران آنها پیروان حق و دوستان خدا و رسولند كه باطل را واگذارده و از آن دوری كرده‏اند و آهنگ حق نموده و از آن پیروی كرده‏اند، آنها را در زمان زندگی‏شان دوست داشته و پس از مرگشان زیارت كنند، درصدد یاری آنهایند و به دوستی آنها اعتماد كنند، رحمت خدا بر ایشان باد؛ زیرا او آمرزنده و مهربان است.»
شدّت این فتنه را از آنجا می‌توان دریافت که ایشان می‌فرمایند:
«…اگر کسی را با ده طناب در جبهه حق بسته باشند، باز او را به باطل می‌کشانند و به عکس.»
سختی این فتنه‌ها برای مؤمنان نیز از این روایت قابل درک است که ایشان از رسول خدا(ص) نقل نمودند که فرمود:
«زمانی بر مردم می‏آید كه دل مؤمن در نهادش آب می‏شود، همان طور كه سرب در آتش آب می‏شود و نیست سبب آن، مگر اینكه فتنه‏ها و بدعت‌هایی را كه در دین آنها ظاهر گشته مشاهده می‌كند و توانایی تغییر و بر طرف ساختن آنها را ندارد.»
در جای دیگر از حضرتش نقل شده که: «مؤمنان آخرالزّمان از کنیزان پست‌تر شمرده خواهند شد.»

آثار بروز فتنه‌ها در جامعه
هر چند فتنه‌ها سختی‌ها و تلخی‌های خاصّ خود را به دنبال می‌آورد؛ لیکن شیرینی‌هایی در پی آن نصیب مؤمن می‌شود که شاید از هیچ راه دیگری تحصیل آنها برای مؤمن ممکن نباشد:
ـ از فتنه‌های آخرالزّمان کراهت نداشته باشید که منافقان را نابود می‌کنند.
ـ در ضمن وصایای رسول خدا(ص) به امیرمؤمنان(ع) آمده است: «ای علی! شگفت‌آورترین مردم از نظر ایمان و بزرگ‌ترین آنان از نظر یقین، مردمانی باشند كه در آخرالزّمان پیامبری ندیدند و امام هم از نظرشان پنهان شده، پس به همان سیاهی و سفیدی كتاب ایمان آورده‏اند.»
ـ امام صادق(ع) كه فرمود:
«پس از آنكه عثمان كشته شد و با امیرالمؤمنین(ع) بیعت شد، آن حضرت بر فراز منبر تشریف برد و خطبه‏ای خواند كه امام صادق(ع) آن خطبه را بیان فرمودند. حضرت امیر(ع) در آن خطبه می‌فرماید: «هان كه گرفتاری شما به گرفتاری همان روز كه خداوند پیغمبرش را برانگیخت، بازگشت نموده است. سوگند به آنكه او را به حق برانگیخت، حتماً باید گرفتار وسوسه شوید و غربال گردید تا آنكه زیرورو شوید و بالا و پایین گردید و حتماً باید افرادی كه كوتاه آمده‏اند، پیشی گیرند و آنانی كه پیشی گرفته‏اند، كوتاه بیایند. به خدا قسم هیچ نشانه‏ای را پنهان نكرده‏ام و هیچ دروغی نگفته‏ام و مرا از این مقام و چنین روز آگاهی بود.»
مسلّماً هر آزمونی که سخت‌تر باشد، بسیاری نمی‌توانند در آن قبول شوند، در عین آنکه آن عدّه‌ای که توفیق و پیروزی می‌یابند، تعدادی اندک بوده و جایگاهی رفیع خواهند داشت.

اللهم عجل لولیک الفرج

 نظر دهید »

ایران شیعه، خانه ماست

02 شهریور 1395 توسط یا ابا صالح

 ایران شیعه، خانه ماست

مرحوم آیت الله میرزا محمد حسن نائینی (ره) در دوران جنگ جهانی اول و اشغال ایران توسط قوای انگلیس و روس خیلی نگران بودند از این که کشور دوستداران امام زمان (عج) از بین برود و سقوط کند. شبی به امام عصر (عج) متوسل می شود و در خواب می بیند دیواری است به شکل نقشه ایران که شکست برداشته و خم شده است و در زیر این دیوار تعدادی زن و بچه نشسته اند و دیوار دارد روی سر آنها خراب می شود. مرحوم نائینی چون این صحنه را می بیند بسیار نگران می شود و فریاد می زند: «خدایا، این وضع به کجا خواهد انجامید؟» در همین حال می بیند حضرت ولی عصر (عج) تشریف آوردند و با دست مبارکشان دیوار را که در حال افتادن بود گرفتند و بلند کردند و دوباره سر جایش قرار دادند و فرمودند: «اینجا (ایران شیعه)، خانه ما است. می شکند، خم می شود، خطر است ولی ما نمی گذاریم سقوط کند ما نگهش می داریم.»(1)

 

 

 

(1)ملاقات با امام عصر (عج) ، ص 137

 نظر دهید »

چگونه نوه مسیحى قیصر روم ، مادر امام زمان شد؟

02 شهریور 1395 توسط یا ابا صالح

چگونه نوه مسیحى قیصر روم ، مادر امام زمان شد؟
(نرجس خاتون) مادر امام عصر (عجل الله تعالی فرجه) یکى از ملکه هاى وجاهت وزیبایى است که از نسل حواریون عیسى بن مریم بوده است. قدرت الهى آن بانوى مکرمه را براى همسرى حضرت عسکرى (علیه السلام) از روم به سامرا فرستاده تا گوهر تابناک وجود مهدویت در آن رحم پاک پرورش یابد.

نرجس خاتون که نام دیگر او ملیکا بود، نوه قیصر روم و از خاندان شمعون، وصى بلا فصل حضرت مسیح است.


اما ماجرا از این قرار است که:
بشر بن سلیمان برده فروش، از فرزندان ابو ایوب انصارى و از شیعیان با اخلاص حضرت امام هادى وامام حسن عسکرى بود و در سامره افتخار همسایگرى حضرت عسکرى را داشت. او گفت که روزى کافور – یکى از خدمتگزاران امام هادى (علیه السلام) – به خانه ام آمد وگفت: امام با شما کار دارد، وقتى من به خدمت حضرت رسیدم، چنین فرمود: اى بشر تو از اولاد انصار هستى که در زمان ورود حضرت رسول اکرم (صلى الله علیه وآله وسلم) به یارى آن جناب به پا خاستند، ودوستى شما نسبت به ما اهل بیت مسلم است، بنابراین به شما اطمینان زیادى دارم ومى خواهم به تو افتخارى بدهم. رازى را با تو در میان مى گذارم که نزدت محفوظ بماند. 


سپس نامه پاکیزه اى به خط وزبان رومى مرقوم فرموده وسر آن نامه را با خاتم مبارکش مهر کرد، وکیسه زردى که در آن ۲۲۵ اشرفى بود بیرون آورد وفرمود: این کیسه را بگیر وبه بغداد برو، وصبح فلان روز سر پل فرات مى روى، در این حال کشتى مى آید، در آن اسیران زیادى خواهى دید که بیشتر آنان مشتریان فرستادگان اشراف بنى عباس خواهند بود وکمى از جوانان عرب هستند.

 

در چنین وقتى متوجه شخصى به نام عمر بن زید برده فروش باش که کنیزى با چنین وصفى خواهى دید که خود را از دسترس مشتریان حفظ مى کند. در این حال صداى ناله اى به زبان رومى از پس پرده رقیق ونازکى خواهى شنید که بر هتک احترام خود مى نالد.


بشر بن سلیمان گوید: من به فرموده حضرت امام على النقى عمل کردم وبه همانجا رفتم وآنچه امام فرموده بود من دیدم ونامه را به آن کنیزک دادم، چون نگاه وى به نامه حضرت افتاد به شدت گریه کرد ونگاه (به عمر بن زید) کرد وگفت: مرا به صاحب این نامه بفروش، وقسم یاد نمود که در غیر این صورت خودم را هلاک خواهم کرد.


من در تعیین قیمت با فروشنده گفتگوى زیادى کردم تا به همان مبلغى که امام داده بود راضى شد، من هم پول را تسلیم کردم وبا کنیزک که خندان وشادان بود به محلى که قبلا در بغداد تهیه کرده بودم، در آمدیم. پس از ورود، دیدم نامه را با کمال بى قرارى از جیب خود درآورد وبوسید وروى دیدگان ومژگان خود نهاد وبر بدن وصورت خود مالید.


گفتم: خیلى شگفت است که شما نامه اى را مى بوسى که نویسنده آن را نمى شناسى. گفت: آنچه مى گویم بشنو، تا علت آن را دریابى: من ملکه دختر یشوعا، پسر قیصر روم هستم، مادرم از فرزندان حواریین است واز نظر نسب، نسبت به حضرت عیسى دارم، بگذار داستان عجیب خودم را برایت نقل کنم.


جد من قیصر میخواست مرا در سن سیزده سالگى براى برادرزاده اش تزویج کند. سیصد نفر از رهبانان وقسیسین نصارى از دودمان حواریین عیسى بن مریم وهفتصد نفر از رجال واشراف وچهار هزار نفر از امرا وفرماندهان وسران لشگر وبزرگان مملکت را جمع نمود، آنگاه تختى آراسته به انواع جواهرات را روى چهل پایه نصب کرد، وقتى که پسر برادرش را روى آن نشانید صلیبها را بیرون آورد واسقفها پیش روى او قرار گرفتند وانجیلها را گشودند، ناگهان صلیبها از بلندى روى زمین ریخت وپایه هاى تخت درهم شکست.


پسرعمویم با حالت بیهوشى از بالاى تخت بر روى زمین درافتاده ورنگ صورت اسقفها دگرگون گشت وبه شدت لرزید. بزرگ اسقفها چون چنین دید، به جدم گفت: پادشاها! ما را از مشاهدى این اوضاع منحوس، که علامت بزرگى مربوط به زوال دین مسیح ومذهب پادشاهى است، معاف بدار.

 

جدم در حالى که اوضاع را به فال بد گرفت، به اسقفها دستور داد تا پایه هاى تخت را استوار کنند ودوباره صلیبها را برافرازند وگفت: پسر بدبخت برادرم را بیاورید تا هر طور هست این دختر را به وى تزویج نمایم تا شاید که این وصلت مبارک، نحوست آن از بین برود. وقتى که دستور ثانوى او را عمل کردند، هر چه که در دفعه اول دیده بودند تجدید شد، مردم پراکنده گشتند وجدم با حالت اندوه به حرمسرا رفت وپرده‌ها بیفتاد.

 

 

 

همان شب در عالم خواب دیدم مثل اینکه حضرت عیسى وشمعون وصى او وگروهى از حواریین در قصر جدم قیصر اجتماع کرده اند ودر جاى تخت منبرى که نور از آن مى درخشید قرار داد.

 

طولى نکشید که (محمد) (صلى الله علیه وآله وسلم) پیغمبر خاتم وداماد وجانشین او وجمعى از فرزندان او وارد قصر شدند.

حضرت عیسى به استقبال شتافت وبا حضرت (محمد) معانقه کرد وحضرت فرمود: یا روح الله! من به خواستگارى دختر وصى شما شمعون براى فرزندم آمده ام، ودر این هنگام اشاره به امام حسن عسکرى (علیه السلام) نمود، حضرت عیسى نگاهى به شمعون کرده وگفت: شرافت به سوى تو روى آورده است، با این وصلت با میمنت موافقت کن، او هم گفت: موافقم.


آنگاه دید که حضرت محمد (صلى الله علیه وآله وسلم) بالاى منبر رفت وخطبه اى بیان فرمود ومرا براى فرزندش تزویج کرد، سپس حضرت عیسى وحواریون را گواه گرفت، وقتى که از خواب بیدار شدم از ترس جان خود، خواب را براى پدرم وجدم نقل نکردم وپیوسته آن را در صندوقچه قلبم نهفته وپوشیده مى داشتم.


از آن شب به بعد قلبم از فرط محبت به امام عسکرى (علیه السلام) موج مى زند تا به جایى که از خوراک بازماندم، وکم کم رنجور ولاغر شدم، وبه شدت بیمار گردیدم. جدم تمام پزشکان را احضار کرد وهمه از مداواى من عاجز گردیدند، وقتى از مداوا مایوس شدند جدم گفت: اى نور دیده! شما هر خواهشى دارى به من بگو تا حاجتت را برآورم.

 

گفتم: پدر جان! اگر در به روى اسیران مسلمین بگشایى وقید وبند از آنان بردارى واز زندان آزاد گردانى امید است که عیسى ومادرش مرا شفا دهند.
پدرم درخواست مرا پذیرفت ومن نیز به ظاهر اظهار شفا وبهبودى کردم وکمى غذا خوردم، پدرم خیلى خوشحال شد واز آن روز به بعد، نسبت به اسیران مسلمین احترام شدید انجام مى داد. در حدود چهارده شب از این ماجرا گذشت.

 

باز در خواب دیدم که دختر پیغمبر اسلام، حضرت فاطمه (سلام الله علیها) به همراهى حضرت مریم وحوریان بهشتى به عیادت من آمدند، حضرت مریم به من توجه کرد وفرمود: این بانوى بانوان جهان، ومادر شوهر تو است.


من فورى دامن مبارک حضرت زهرا را گرفتم وبسیار گریستم واز این که امام حسن عسکرى (علیه السلام) به دیدن من نیامده خدمت حضرت زهرا (سلام الله علیها) شکایت کردم، فرمود: او به عیادت تو نخواهد آمد، زیرا تو به خداوند متعال مشرکى ودر مذهب نصارا زندگى مى کنى، اگر مى خواهى خداوند وعیسى ومریم از تو خشنود باشند ومیل دارى فرزندم به دیدنت بیاید، شهادت به یگانگى خداوند ونبوت پدرم که خاتم الانبیا است بده، من هم حسب الامر حضرت فاطمه (سلام الله علیها) آنچه فرموده بود گفتم، حضرت مرا در آغوش گرفت واین باعث بر بهبودى من شد، آنگاه فرمود: اکنون به انتظار فرزندم حضرت امام حسن عسکرى (علیه السلام) باش که او را به نزدت خواهم فرستاد.


وقتى از خواب بیدار شدم، شوق زیادى در تمام اعماق وجودم راه یافت ومشتاق ملاقات آن حضرت بودم تا اینکه شب بعد امام را در خواب دیدم، در حالى که از گذشته شکوه مى نمودم، گفتم: اى محبوبم، من که خود را در راه محبت تو تلف کردم، فرمود: نیامدن من علتى جز مذهب تو نداشت، ولى حالا که اسلام آورده اى، هر شب به دیدنت مى آیم تا آنکه کم کم وصال واقعى پیش آید، از آن شب تا حال پیوسته در عالم خواب خدمت آن حضرت بودم.


(بشر بن سلیمان) پرسید چگونه در میان اسیران افتادى؟

گفت: در یکى از شبها در عالم خواب حضرت عسکرى را دیدم فرمود: فلان روز جدت قیصر، لشگرى به جنگ مسلمانان مى فرستد، تو مى توانى به طور ناشناس در لباس خدمتگزاران همراه با عده اى از کنیزان که از فلان راه مى روند به آنها ملحق شوى.


من به فرموده حضرت عمل کردم، وپیش قراولان اسلام با خبر شدند وما را اسیر گرفتند وکار من به اینجا کشید که دیدى، ولى تا به حال به کسى نگفتم که نوه پادشاه روم هستم. تا اینکه پیرمردى که در تقسیم غنایم جنگى سهم او شده بودم، نامم را پرسید، من اظهار نکردم وگفتم: نرجس. گفت: نام کنیزان؟


(بشر) گفت چه بسیار جاى تعجب است که تو رومى هستى وزبانت عربى است؟
گفتم: جدم در تربیت من جهدى بلیغ وسعى بسیارى داشت، وزنى را که چندین زبان مى دانست، براى من تهیه کرده بود واز صبح وشام نزد من مى آمد وزبان عربى به من مى آموخت، روى همین اصل است که مى توانم عربى حرف بزنم.


(بشر) مى گوید: وقتى او را به سامره خدمت امام على النقى (علیه السلام) بردم، حضرت از وى پرسید: عزت اسلام وذلت نصارى وشرف خاندان پیغمبر (صلى الله علیه وآله وسلم) را چگونه دیدى؟


گفت: در موردى که شما از من داناترید چه بگویم. فرمود: مى خواهم ده هزار دینار ویا مژده مسرت انگیزى به تو بدهم، کدام یک را انتخاب مى کنى؟ عرض کرد: فرزندى به من بدهید، فرمود: تو را مژده به فرزندى مى دهم که شرق وغرب عالم را مالک مى شود وجهان را پر از عدل وداد خواهد کرد پس از آنکه پر از ظلم وجور شده باشد.


عرض کرد: این فرزند از چه شوهرى خواهد بود؟ فرمود: از آن کس که پیغمبر اسلام در فلان شب در فلان ماه وفلان سال رومى تو را براى او خواستگارى نمود، در آن عیسى بن مریم و وصى او تو را به چه کسى تزویج کردند؟


گفت: به فرزند دلبند شما، فرمود او را مى شناسى؟ عرض کرد: از شبى که به دست حضرت فاطمه (علیها السلام) اسلام آوردم، دیگر شبى نبود که او به دیدن من نیامده باشد.


آنگاه حضرت امام على النقى (علیه السلام) به (کافور) خادم فرمود: خواهرم حکیمه را بگو نزد من بیاید، وقتى که آن بانوى محترم آمد فرمود: خواهرم این همان زنى است که گفته بودم، حکیمه خاتون آن بانو را مدتى در آغوش خود گرفت واز دیدارش شادمان گردید، آنگاه حضرت فرمود: اى عمه او را به خانه خود ببر و فرایض مذهبى و اعمال مستحبه را به وى یاد بده که او همسر فرزندم حسن و مادر قائم آل محمد (علیه السلام) است

.

منابع: کتاب غیبت، شیخ طوسى، ص ۱۲۴ – کشف الحق، خاتون آباى، ص ۳۴.

 نظر دهید »
  • 1
  • ...
  • 8
  • 9
  • 10
  • 11
  • 12
  • ...
  • 13
  • ...
  • 14
  • 15
  • 16
  • ...
  • 17
  • ...
  • 18
  • 19

یا ابا صالح المهدی ادرکنی

ألسلام علی ربیع الأنام ونضرة الأيام / السلام علي مهدي الأمم و جامع الكلم/ آقا جانم.... مولاي من..../ دلم گرفته از این انتظارِ یلدایی/ دقایقم همه غرقِ چه وقت می‌آیی؟/ نوشته‌اند “صدایش کنید می‌شنود!”/ صدات می‌زنم آخر کجای دنیایی؟/ بگو چه وقت می‌آیی؟ ببین که دلهامان/ دگر‌ قبول ندارد هنوز و امایی/ شنیده‌ام نمی‌آید بهار با یکـــــــ گل/ بهار من، گل نرگس! تویی که می‌آیی/ و باز نقطه سر خط، نریز اشک ای چشم!/ تمام می‌شود این انتظار یلدایی/ اللهم عجل لولیک الفرج

جستجو

موضوعات

  • همه
  • عمومی
  • مناسبت ها
  • پوستر
  • خطبه غدیر
  • متفرقه

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟
  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس