یا ابا صالح المهدی ادرکنی

اللهم عجل لولیک الفرج
  • خانه 
  • تماس  
  • ورود 

گنج سلیمان در اسپانیا

03 شهریور 1395 توسط یا ابا صالح

گنج سلیمان در اسپانیا

 

شعبى مى گوید:
روزى عبدالملك بن مروان مرا فراخواند و گفت: موسى بن نصر - فرمانده ما در افریقا و امیر طارق بن زیاد فاتح اسپانیا - نامه اى براى من فرستاده و در آن نوشته است: به من خبر داده اند كه حضرت سلیمان (علیه السلام) در زمان خود به گروه جن امر كرده است كه شهرى از مس براى او بسازند، و تمام عفریت هاى و جنیان براى ساختن آن گرد آمدند و آن را از چشمه غنى مسى كه خداوند براى سلیمان پدید آورده بود، بنا كردند.
محل این شهر در بیابانى در اسپانیا است، و گنجهایى كه سلیمان به ودیعه گرفته بود، در آن است. من مى خواهم به طرف آن حركت كنم.
یكى از كارگزاران نزدیكم مرا مطلع نموده است كه مسیر منتهى به آن، بسیار ناهموار و دشوار است، بدون آمادگى و پشتیبانى لازم و آذوقه زیاد نمى توان این مسافت طولانى و دشوار را طى نمود، و هیچ كس ‍ جز ((دارا بن دارا)) - پادشاه ایران كه به دست اسكندر مغلوب شد - نتوانسته است، به بخشى از آن برسد.
هنگامى كه اسكندر او را كشت، گفت: قسم به خدا! تمام سرزمینها را به تصرف خود در آوردم و اهل هر سرزمین پیش تسلیم فرود آورده اند. هیچ زمینى نمانده كه من در آن گام ننهاده باشم مگر این سرزمین كه در اسپانیاست.
دارا آن را دیده است، به همین دلیل قصد آنجا نموده ام تا از دست یافتن به حدى كه دارا بدان رسیده است باز نمانم.
یك سال طول كشید تا اسكندر نیز خود را آماده و مجهز نمود، هنگامى كه فكر مى كرد آمادگى این كار را یافته است گروهى از افرادش را براى تحقیق فرستاد. آنان پس از تحقیق به او اطلاع دادند كه موانعى غیر قابل عبور در مسیر منتهى به آنجا وجود دارد. اسكندر نیز از رفتن منصرف شد.
عبدالملك بن مروان پس از گفت و گو با من، نامه اى به موسى بن نصر نوشت و به او دستور آمادگى و تهیه پشتیبانى لازم براى اجراى این كار را صادر كرد.
موسى بن نصر آماده گردید و به طرف آن شهر خارج شد، و آنجا را دیده و بر احوال آن آگاهى یافت و بازگشت.
او گزارشى براى عبدالملك تهیه كرد و در آخر گزارش چنین نوشت: بعد از گذشت روزهاى زیادى و هنگامى كه آذوقه ما به پایان رسید به دریاچه اى - كه درختان زیادى در اطراف آن وجود داشت. رسیدم در آنجا به دیوار آن شهر برخوردیم.
من به كنار دیوار شهر رفتم. بر روى آن كتیبه اى به زبان عربى نوشته شده بود. ایستادم و آن را خواندم و دستور دادم از آن نسخه بردارى نمودند. در آن كتیبه این شعر نوشته شده بود:
و آنان كه صاحب عزت و مقام هستند بدانند؛ و آنان كه آرزوى جاودانگى دارند: كه هیچ موجود زنده اى جاودانه نیست. اگر مخلوقى مى توانست در این مسابقه به جاودانگى برسد، سلیمان بن داود بود كه بدان مى رسید. آن كسى كه مس چون چشمه اى جوشان براى او جارى شد، و فوران مس براى او بخششى نامحدود بود، پس به گروه جنییان امر كرد با آن بنایى به یادگار بسازید؛
كه تا قیامت باقى مانده و شكسته و فرسوده نشود. آنها نیز در سطح وسیعى آغاز به كار كردند و به شكل هول انگیزى؛ بر اساس قواعد و اصول محكم، سر به آسمان كشید. و مس را در قالبهاى مستطیل شكلى ریخته و حصار آن را ساختند؛ آنچنان كه از سخره هاى سخت و داغ استوار شد. و تمام گنجینه هاى زمین را در آن جاى داد. و در آینده این گنج نامحدود آشكار خواهد شد. آن گنج نامحدود آشكار خواهد شد. آن گنجینه در اعماق زمین پنهان شد. و در طبقات سخت زمینى انباشته ماند. فرمانروایى گذشته او پس از او باقى نماند، تا این كه تبدیل به گورى شد ناپایدار؛ این براى آن است كه دانسته شود كه حكومت پایدار نیست؛ مگر حكومت پر از نعمت و بخشش خداوند، هنگامى خواهد رسید كه از نسل عدنان آن سرور متولد شود. او از نسل هاشم و بهترین مولود خواهد بود. خداوند او را با نشانه هایى كه مخصوص مى گرداند، بر مى انگیزد؛ تا به سوى تمامى مخلوقات سفید و سیاه خدا برود. كلیدهاى تمامى گنجینه هاى زمین را داراست. و جانشینان او همه آن كلیدها را خواهند داشت. آنها خلفا و حجت هاى دوازده گانه هستند. كه پس از بعثت او، جانشینان و سروران والا مقام هستند. تا این كه قائم آنها به امر خداوند قیام مى كند. در آن هنگام از آسمان، او را به نام صدا مى زنند. هنگامى كه عبدالملك نامه را خواند و ((طالب بن مدرك))، فرستاده موسى بن نصر او را به وضوح مطلع ساخت، به ((محمد بن شهاب زهرى )) كه آنجا حضور داشت گفت: نظرت درباره این موضوع عجیب چیست؟
زهرى گفت: به گمان من گروه جنى كه مسئولیت حفاظت از شهر را به عهده دارند هركه را بخواهد به طرف شره برود به خیال و توهم مى افكند.
عبدالملك گفت: راجع به كسى كه از آسمان او را صدا مى زنند اطاعى دارى؟
زهرى گفت: از این مطلب درگذر.
عبدالملك گفت: چگونه از این درگذرم كه این امرى است بزرگ و دور از ذهن؟ باید با صراحت آنچه كه از آن مى دانى بگویى، آیا مرا آزار مى دهى یا چیزى را از من مخفى مى نمایى؟
زهرى گفت: على بن الحسین (علیه السلام) به من گفته است: او مهدى و از نسل فاطمه (علیها السلام) دختر رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم) است.
عبدالملك گفت: هر دوى شما دروغ مى گویید، سخنان هر دوى شما همیشه باطل و قول شما دروغ بوده است. او مردى از نسل ماست.
زهرى گفت: من فقط سخن على بن الحسین (علیه السلام) را نقل كردم، اگر مى خواهى از خودش بپرس؛ چرا مرا ملامت مى كنى؟ اگر دروغ است او دروغ گفته، و اگر راست مى گوید یكى از دشمنان شما به شما كمك كرده است.
عبدالملك گفت: من نیازى به سئوال از فرزندان ابوتراب ندارم. اى زهرى! این مطلب را پوشیده دار تا كسى از آن مطلع نگردد.
زهرى گفت: به خاطر تو به كسى نخواهم گفت.(1)


1- بحار الانوار، ج 51، ص 164 - 166

 نظر دهید »

خدا حافظ اى كاخ!

03 شهریور 1395 توسط یا ابا صالح

 خدا حافظ اى كاخ!

 

محمد بن سلیمان دیلمى (گیلانى) مى گوید:
روزى خدمت امام جعفر صادق (علیه السلام) شرفیاب شدم و عرض كردم: پدرم براى من نقل كرد: مردى به نام ((نوشجان)) به او گفت: وقتى اسبان عرب به قادسیه تاختند، و یزدگرد از وضع رستم فرخ زاد و تسلیم شدن او آگاه شد، گمان كرد كه رستم و تمام لشكر كشته شده اند. در اىن حال پیكى از راه رسید و گفت: چگونه در جنگ قادسیه پنج هزار تن كشته شده اید؟
یزدگرد در حالى كه خود و اهل بیتش را براى فرار آماده مى كرد در مقابل در ایوان كاخ خویش ایستاد و گفت: خداحافظ اى كاخ! من اكنون تو را ترك مى كنم اما روزى من، یا مردى از نسل من، كه زمان آن نزدیك نیست، و موقع آن فرا نرسیده، به سوى تو باز خواهیم گشت.
اكنون بفرمایید: منظور یزدگرد از ((مردى از نسل من)) كیست؟
حضرت فرمود: او صاحب شما حضرت قائم (علیه السلام) است كه به امر خداوند قیام خواهد نمود. او ششمین فرزند از نسل من است و از طرف مادر (بى بى شهر بانو) فرزند یزدگرد است!(1)


1- بحار الانوار، ج 51 ص 163 و 164.

 نظر دهید »

گنج سلیمان در اسپانیا

03 شهریور 1395 توسط یا ابا صالح

گنج سلیمان در اسپانیا

 

شعبى مى گوید:
روزى عبدالملك بن مروان مرا فراخواند و گفت: موسى بن نصر - فرمانده ما در افریقا و امیر طارق بن زیاد فاتح اسپانیا - نامه اى براى من فرستاده و در آن نوشته است: به من خبر داده اند كه حضرت سلیمان (علیه السلام) در زمان خود به گروه جن امر كرده است كه شهرى از مس براى او بسازند، و تمام عفریت هاى و جنیان براى ساختن آن گرد آمدند و آن را از چشمه غنى مسى كه خداوند براى سلیمان پدید آورده بود، بنا كردند.
محل این شهر در بیابانى در اسپانیا است، و گنجهایى كه سلیمان به ودیعه گرفته بود، در آن است. من مى خواهم به طرف آن حركت كنم.
یكى از كارگزاران نزدیكم مرا مطلع نموده است كه مسیر منتهى به آن، بسیار ناهموار و دشوار است، بدون آمادگى و پشتیبانى لازم و آذوقه زیاد نمى توان این مسافت طولانى و دشوار را طى نمود، و هیچ كس ‍ جز ((دارا بن دارا)) - پادشاه ایران كه به دست اسكندر مغلوب شد - نتوانسته است، به بخشى از آن برسد.
هنگامى كه اسكندر او را كشت، گفت: قسم به خدا! تمام سرزمینها را به تصرف خود در آوردم و اهل هر سرزمین پیش تسلیم فرود آورده اند. هیچ زمینى نمانده كه من در آن گام ننهاده باشم مگر این سرزمین كه در اسپانیاست.
دارا آن را دیده است، به همین دلیل قصد آنجا نموده ام تا از دست یافتن به حدى كه دارا بدان رسیده است باز نمانم.
یك سال طول كشید تا اسكندر نیز خود را آماده و مجهز نمود، هنگامى كه فكر مى كرد آمادگى این كار را یافته است گروهى از افرادش را براى تحقیق فرستاد. آنان پس از تحقیق به او اطلاع دادند كه موانعى غیر قابل عبور در مسیر منتهى به آنجا وجود دارد. اسكندر نیز از رفتن منصرف شد.
عبدالملك بن مروان پس از گفت و گو با من، نامه اى به موسى بن نصر نوشت و به او دستور آمادگى و تهیه پشتیبانى لازم براى اجراى این كار را صادر كرد.
موسى بن نصر آماده گردید و به طرف آن شهر خارج شد، و آنجا را دیده و بر احوال آن آگاهى یافت و بازگشت.
او گزارشى براى عبدالملك تهیه كرد و در آخر گزارش چنین نوشت: بعد از گذشت روزهاى زیادى و هنگامى كه آذوقه ما به پایان رسید به دریاچه اى - كه درختان زیادى در اطراف آن وجود داشت. رسیدم در آنجا به دیوار آن شهر برخوردیم.
من به كنار دیوار شهر رفتم. بر روى آن كتیبه اى به زبان عربى نوشته شده بود. ایستادم و آن را خواندم و دستور دادم از آن نسخه بردارى نمودند. در آن كتیبه این شعر نوشته شده بود:
و آنان كه صاحب عزت و مقام هستند بدانند؛ و آنان كه آرزوى جاودانگى دارند: كه هیچ موجود زنده اى جاودانه نیست. اگر مخلوقى مى توانست در این مسابقه به جاودانگى برسد، سلیمان بن داود بود كه بدان مى رسید. آن كسى كه مس چون چشمه اى جوشان براى او جارى شد، و فوران مس براى او بخششى نامحدود بود، پس به گروه جنییان امر كرد با آن بنایى به یادگار بسازید؛
كه تا قیامت باقى مانده و شكسته و فرسوده نشود. آنها نیز در سطح وسیعى آغاز به كار كردند و به شكل هول انگیزى؛ بر اساس قواعد و اصول محكم، سر به آسمان كشید. و مس را در قالبهاى مستطیل شكلى ریخته و حصار آن را ساختند؛ آنچنان كه از سخره هاى سخت و داغ استوار شد. و تمام گنجینه هاى زمین را در آن جاى داد. و در آینده این گنج نامحدود آشكار خواهد شد. آن گنج نامحدود آشكار خواهد شد. آن گنجینه در اعماق زمین پنهان شد. و در طبقات سخت زمینى انباشته ماند. فرمانروایى گذشته او پس از او باقى نماند، تا این كه تبدیل به گورى شد ناپایدار؛ این براى آن است كه دانسته شود كه حكومت پایدار نیست؛ مگر حكومت پر از نعمت و بخشش خداوند، هنگامى خواهد رسید كه از نسل عدنان آن سرور متولد شود. او از نسل هاشم و بهترین مولود خواهد بود. خداوند او را با نشانه هایى كه مخصوص مى گرداند، بر مى انگیزد؛ تا به سوى تمامى مخلوقات سفید و سیاه خدا برود. كلیدهاى تمامى گنجینه هاى زمین را داراست. و جانشینان او همه آن كلیدها را خواهند داشت. آنها خلفا و حجت هاى دوازده گانه هستند. كه پس از بعثت او، جانشینان و سروران والا مقام هستند. تا این كه قائم آنها به امر خداوند قیام مى كند. در آن هنگام از آسمان، او را به نام صدا مى زنند. هنگامى كه عبدالملك نامه را خواند و ((طالب بن مدرك))، فرستاده موسى بن نصر او را به وضوح مطلع ساخت، به ((محمد بن شهاب زهرى )) كه آنجا حضور داشت گفت: نظرت درباره این موضوع عجیب چیست؟
زهرى گفت: به گمان من گروه جنى كه مسئولیت حفاظت از شهر را به عهده دارند هركه را بخواهد به طرف شره برود به خیال و توهم مى افكند.
عبدالملك گفت: راجع به كسى كه از آسمان او را صدا مى زنند اطاعى دارى؟
زهرى گفت: از این مطلب درگذر.
عبدالملك گفت: چگونه از این درگذرم كه این امرى است بزرگ و دور از ذهن؟ باید با صراحت آنچه كه از آن مى دانى بگویى، آیا مرا آزار مى دهى یا چیزى را از من مخفى مى نمایى؟
زهرى گفت: على بن الحسین (علیه السلام) به من گفته است: او مهدى و از نسل فاطمه (علیها السلام) دختر رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم) است.
عبدالملك گفت: هر دوى شما دروغ مى گویید، سخنان هر دوى شما همیشه باطل و قول شما دروغ بوده است. او مردى از نسل ماست.
زهرى گفت: من فقط سخن على بن الحسین (علیه السلام) را نقل كردم، اگر مى خواهى از خودش بپرس؛ چرا مرا ملامت مى كنى؟ اگر دروغ است او دروغ گفته، و اگر راست مى گوید یكى از دشمنان شما به شما كمك كرده است.
عبدالملك گفت: من نیازى به سئوال از فرزندان ابوتراب ندارم. اى زهرى! این مطلب را پوشیده دار تا كسى از آن مطلع نگردد.
زهرى گفت: به خاطر تو به كسى نخواهم گفت.(1)


1- بحار الانوار، ج 51، ص 164 - 166

 نظر دهید »

امسال به حج مرو

03 شهریور 1395 توسط یا ابا صالح

 امسال به حج مرو

 

حسین بن على بن بابویه قمى (برادر شیخ صدوق) مى گوید:
پدرم، نامه اى به شیخ ابوالقاسم حسین بن روح (نوبختى) سومین نائب خاص امام زمان (علیه السلام) نوشت و از حضرت در خواست اجازه تشرف به حج نمود.
پاسخ حضرت این بود: امسال خارج مشو!
پدرم مجددا نامه اى نوشت كه حج من نذر واجب مى باشد آیا جایز است كه خوددارى كنم؟
حضرت پاسخ داد: اگر ناچارى بروى با آخرین كاروان حركت كن.
پدرم چنین نمود، و با آخرین كاروان حركت كرد و سالم ماند؛ اما كاروانهاى دیگر كه پیشتر حركت كرده بودند همگى (در فتنه قرامطه كه در همان سال، یعنى 329 هجرى علیه حجاج بیت الله، به وجود آمده بود) كشته شدند.(1)


1- غیبه شیخ طوسى، ص 322، التوقیعات الوارده؛ بحار الانوار، ج 51، ص 293

 نظر دهید »

نطق آب و نطق خاك و نطق گل

03 شهریور 1395 توسط یا ابا صالح

 نطق آب و نطق خاك و نطق گل

 

حسین بن علوان مى گوید:
داستانى را از همام بن حارث شنیدم كه مى گفت: از وهب بن منبه شنیده است. آن را براى امام جعفر صادق (علیه السلام) نقل كردم.
حضرت (علیه السلام) فرمود: درست است. (و داستان چنین بود)
شبى كه موسى (علیه السلام) در كوه طور مورد خطاب واقع شد، به هر درختى در كوه هر سنگ و گیاه كه نگاه مى كرد، مى دید كه ناطق به نام محمد و دوازده جانشین او هستند.
موسى (علیه السلام) عرض كرد: بار الها! تمام مخلوقات ناطق به نام محمد (صلى الله علیه و آله و سلم) و جانشینان دوازده گانه او هستند. منزلت آنها نزد تو چه قدر است؟
خداوند مى فرماید: اى پسر عمران! من آنان را قبل از به وجود آوردن انوار؛ خلق كرده و در خزانه قدس خود قرار دادم در حالى كه در بوستان مشیتم در نسیم روحانى جبروتم در گردش بودند، و ملكوت مرا از همه سو مشاهده مى نمودند، تا این كه مشیتم (به وجود خاكى آنها) تعلق گیرد و قضا و قدرم جارى شود.
اى پسر عمران! آنها را نخستین آفرینش خود قرار دادم حتى بهشت خود را به واسطه وجود آنها زینت دادم.
اى پسر عمران! متمسك به آنها باش كه اینان خزانه دار علم من و جایگاه اسرار حكمت من، و معدن نور من هستند…(1)


1- بحارالانوار ج 51، ص 149

 نظر دهید »
  • 1
  • ...
  • 7
  • 8
  • 9
  • ...
  • 10
  • ...
  • 11
  • 12
  • 13
  • ...
  • 14
  • ...
  • 15
  • 16
  • 17
  • ...
  • 19

یا ابا صالح المهدی ادرکنی

ألسلام علی ربیع الأنام ونضرة الأيام / السلام علي مهدي الأمم و جامع الكلم/ آقا جانم.... مولاي من..../ دلم گرفته از این انتظارِ یلدایی/ دقایقم همه غرقِ چه وقت می‌آیی؟/ نوشته‌اند “صدایش کنید می‌شنود!”/ صدات می‌زنم آخر کجای دنیایی؟/ بگو چه وقت می‌آیی؟ ببین که دلهامان/ دگر‌ قبول ندارد هنوز و امایی/ شنیده‌ام نمی‌آید بهار با یکـــــــ گل/ بهار من، گل نرگس! تویی که می‌آیی/ و باز نقطه سر خط، نریز اشک ای چشم!/ تمام می‌شود این انتظار یلدایی/ اللهم عجل لولیک الفرج

جستجو

موضوعات

  • همه
  • عمومی
  • مناسبت ها
  • پوستر
  • خطبه غدیر
  • متفرقه

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟
  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس